آرزو
 
درباره وبلاگ


اگر کسی مرا خواست ،بگویید رفته باران‌ها را تماشا کند . و اگر اصرار کرد ، بگویید برای دیدن طوفان‌ها رفته است . و اگر باز هم سماجت کرد ، بگویید رفته است تا دیگر باز نگردد
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان


آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 7
بازدید ماه : 150
بازدید کل : 53481
تعداد مطالب : 10
تعداد نظرات : 8
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وبلاگ:
 

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 7
بازدید ماه : 150
بازدید کل : 53481
تعداد مطالب : 10
تعداد نظرات : 8
تعداد آنلاین : 1

دختری به نام تنهایی




زن در حال قدم زدن در جنگل بود که ناگهان پایش به چیزی برخورد کرد.

وقتی که دقیق نگاه کرد چراغ روغنی قدیمی ای را دید که خاک و خاشاک زیادی هم روش نشسته بود.

زن با دست به تمیز کردن چراغ مشغول شد و در اثر مالشی که بر چراغ داد طبیعتا یک غول بزرگ پدیدار

شد….!!!

زن پرسید : حالا می تونم سه آرزو بکنم ؟؟

غول جواب داد : نخیر ! زمانه عوض شده است و به علت مشکلات اقتصادی و رقابت های جهانی بیشتر از یک

آرزو اصلا صرف نداره

 

زن اومد که اعتراض کنه

که غول حرفش رو قطع کرد و گفت :همینه که هست……. حالا بگو آرزوت چیه؟

زن گفت : در این صورت من مایلم در خاور میانه صلح برقرار شود و از جیبش یک نقشه جهان را بیرون آورد و

گفت : نگاه کن. این نقشه را می بینی ؟ این کشورها را می بینی ؟ اینها ..این و این و این و این و این … و این

یکی و این. من می خواهم اینها به جنگ های داخلی شون و جنگهایی که با یکدیگر دارند خاتمه دهند و صلح کامل

در این منطقه برقرار شود و کشورهایه متجاوزگر و مهاجم نابود شون.

غول نگاهی به نقشه کرد و گفت : ما رو گرفتی ؟ این کشورها بیشتر از هزاران سال است که با هم در جنگند. من

که فکر نمی کنم هزار سال دیگه هم دست بردارند و بشه کاریش کرد. درسته که من در کارم مهارت دارم ولی

دیگه نه اینقدر ها . یه چیز دیگه بخواه. این محاله.

زن مقداری فکر کرد و سپس گفت: ببین…

من هرگز نتوانستم مرد ایده آل ام راملاقات کنم.

مردی که عاشق باشه و دلسوزانه برخورد کنه و با ملاحظه باشه.

مردی که بتونه غذا درست کنه!!! و در کارهای خانه مشارکت داشته باشه.

مردی که به من خیانت نکنه و معشوق خوبی باشه و همش روی کاناپه ولو نشه و فوتبال نگاه نکنه!!!!!

ساده تر بگم یه شریک ایده آل

غول مقداری فکر کرد و بعد گفت: بده من اون نقشه لعنتی رو یه نگاه دیگه بهش بندارم...




نظرات شما عزیزان:

ارش
ساعت22:55---5 فروردين 1391
زمان هايي در زندگي وجود دارد

که آدم

فقط دوست دارد

بداند . . .

چرا ؟

سلام.وبلاگتون واقعا قشنگه،خیلی خوشم اومد.نمیدونم وبلاگ من به قشنگی مال شما باشه یا نه اما خوشحال میشم بیاین و نظرتون رو بگین.اگه با تبادل لينك موافقي خبرم كن .منتظرتون هستم.arashsantouri.loxblog.com


reza
ساعت8:51---21 اسفند 1390

سلام
من اهل تعريف و تعارف کردن نيستم هرکسي براي خودش دنيايي دارد و چهار ديواريي و با تعارف و تعريف کسي هم نه بدتر ميشود و نه بهتر
غرض از پيامم اينکه با سر زدن به وبلاگ من و خوندن مطالبش نه ميخوايد انرژي مصرف کنيد و نه ميخوايد پولي خرج کنيد فقط وفقط يخورده بياد امام زمانمون مي افتيد البته اگه واقعا مطالبم اين حس رو القا کنه
منتظرتونم


وحید
ساعت14:32---2 آذر 1390
سلام.فکر میکنم بد جور پسری دلتو شیکونده.....

parsa
ساعت18:50---24 شهريور 1390
سلام.
من دوباره برگشتم.
این آپمو ازدست نده حیفه...
منتظر نظر قشنگت هستم...



الهه
ساعت10:06---19 تير 1390
سلام گلم
وب قشنگی داری
خوشحال میشم اگه به منم سربزنی
منتظرتم


آدم زمیمی
ساعت14:16---31 خرداد 1390
خیلی جالبه

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







جمعه 1 / 4 / 1398برچسب:, :: 8:24 AM ::  نويسنده : parnian